تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد
تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد
تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟
دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد
به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه
بخرید خاک پایت دل و دیده رایگان شد
چه کشش دراز داری سر زلف ناتوان را؟
که بدان کمند دلکش دل عالمی به جان شد
چو مراست نیم جانی به وفات، کاین محقر
دهم از برای یاری که به از هزار جان شد
رخ تو بس است سودم به فدای تار مویت
دل و جان و عقل و هوشم که ز دولت زیان شد
ز غمت چنین که مردم، چه کنم، گرم بخواهی
که عزیز در دل کس به ستم نمی توان شد
صفت کمال حسنت چو منی چگونه گوید؟
که هزار همچو خسرو ز رخ تو بی زبان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. شاعر بیان میکند که وقتی معشوق لب به سخن میگشاید، همه افراد بیزبان میشوند و وقتی او در حال حرکت است، نگاهها به او خیره میشود. شاعر میگوید معشوق به عمق جانش نفوذ کرده و برایش سخت است که بخواهد او را در قالب دیگری در نظر بگیرد. او همچنین به این نکته اشاره میکند که همه چیز در مسیر معشوق به نشانهای از عشق و احترام تبدیل میشود و مردم حاضرند حتی خاک پای او را با جان خود بخرند. شاعر از عشق و اشتیاق خود به معشوق سخن میگوید و ابراز میکند که حتی برترین چیزها در زندگیاش در برابر عشق او کمرنگ میشود. در نهایت، او به سختی بیان زیباییهای معشوق میپردازد و بیان میکند که چگونه این کمال و زیبایی او را بیزبان کرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو زبان به سخن گشودی، همه انسانها در شگفتی خاموش شدند و زمانی که با ناز و زیبایی قدم زدی، همه نگاهها به سمت تو معطوف شد.
هوش مصنوعی: تو در عمق جان من هستی و گویی شخص دیگری وجود ندارد، ای پروردگار! چگونه ممکن است کسی دیگر در وجودی که جانش سنگین شده، جا بگیرد؟
هوش مصنوعی: در مسیری که دیروز گذر کردی، همه مردم به قیمت سرمه، خاک پای تو را خریدند و دل و چشمانشان را به رایگان به تو تقدیم کردند.
هوش مصنوعی: چقدر زلف دلتنگت جاذبه دارد که با آن، دل های بسیاری به جان میآید و گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه من فقط نیمجان دارم و به مرگ نزدیکم، اما این زندگی کوچک و بیاهمیت را به کسی میبخشم که ارزشش از هزار جان بیشتر است.
هوش مصنوعی: چهره تو برای من کافی است و من باک ندارم که برای تار موی تو جان و دل و عقل و هوشم را فدای تو کنم، چون خوشبختی من به زیان من تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: از غم تو چنان دلم شکسته است که نمیدانم چه کنم. اگر بخواهی، تا زمانی که کسی به تو عشق ورزد، نمیتوان به ستم دل کسی را به دست آورد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان زیبایی و کمال تو را توصیف کرد وقتی که من خودم در برابر زیباییات ناچیز هستم؟ هزاران نفر مانند خسرو هم در مقابل چهرهی تو میمانند و قادر به سخن گفتن نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد
ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر
پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد
نه ز لامکان رسیدی همه چیز از آن کشیدی
[...]
نیِ بینوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد
چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد
منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت
بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد
تن پر ز نیش دارد چو درون ریش دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.