با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری
دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری
با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی
هر چند که در چشم نیایم ز حقیری
کامی ز لب لعل تو شاید که برآید
با من چو میان خود اگر ننگ نگیری
سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن
آزادی من چیست به دام تو اسیری
گفتی که به پیری طرف عشق رها کن
چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری
احوال درون دل و بیرون خرابم
محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری
با زنده دلی گفت کمال از سر حالت
حالت به از آن نیست که در عشق بمیری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از حالتی از فقری و ضعف خود صحبت میکند و از عشق یاری میطلبد. او به محبت و لطف معشوقهاش امید دارد و از او میخواهد که بیاعتنا به وضعیتش، نگاهی مهربانانه به او بیندازد. شاعر احساس میکند که در عشق به نوعی در بند و اسیر است و در عین حال، از عمر و پیریاش نیز ناامید نیست، زیرا عشق را جوانی میداند. او همچنین به وضعیت درونیش اشاره میکند و عنوان میکند که وضعیت خراب دلش به خبر و اطلاع احتیاج ندارد، بلکه حال زندگیاش به عشق و احساس او بستگی دارد. در نهایت، بر این نکته تاکید میکند که کمال و زندگی واقعی در عشق نهفته است، حتی اگر این عشق به قیمت مرگ باشد.
هوش مصنوعی: با حال شکستگی، ضعف و فقر خود، خواستار مهر و لطف تو هستم و اگر این لطف را به من ندهی، دریغ از دلتنگیام.
هوش مصنوعی: من را با لطف و بزرگی خود نگاه کن، حتی اگر در چشمانت به خاطر کوچکیام دیده نشوم.
هوش مصنوعی: شاید موفق شوم که از لبان خوشرنگ تو بهرهای ببرم، به شرطی که خودت از این موضوع شرمنده نباشی.
هوش مصنوعی: سلطنت من چه ارزشی دارد وقتی که مانند یک گدا در حال طلب آزادی هستم؟ آزادی من چیست وقتی که در دام تو گرفتار شدهام؟
هوش مصنوعی: گفتی که وقتی به پیری رسیدی باید عشق را فراموش کنی، اما وقتی عشق در دل انسان جای بگیرد، دیگر فرقی نمیکند که جوان باشد یا پیر.
هوش مصنوعی: حال و وضعیت درون و بیرون من به قدری خراب است که نیازی به هیچ گزارشی ندارد و خود همه چیز را میداند.
هوش مصنوعی: با روحیه شاد و سرزنده، میگوید که کمال و کامل بودن، از حالاتی که در عشق به سر میبری بهتر است. اینطور نیست که فقط به خاطر عشق جان بسپاری و از زندگی دور شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در ره روش عشق چه میری چه اسیری
در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری
آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق
رخها همه زردست و جگرها همه قیری
آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق
[...]
عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
سلطان بچهای آخر تا چند اسیری
سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است
زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری
آن میر اجل نیست اسیر اجل است او
[...]
بر ما به گناهی که نکردیم نگیری
ور نیز بکردیم شفاعت بپذیری
این قاعدۀ اهل کرم نیست که احباب
از پای درآیند و توشان دست نگیری
در دست رقیبم که بمیراد به خواری
[...]
درویش فقیریم و نخواهیم امیری
والله که به شاهی نفروشیم فقیری
گر مختصری در نظرت خورد نماید
آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری
پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم
[...]
گر زانکه بگویند: گدایی و فقیری
بهتر بود از مسند شاهی و امیری
ای دوست، بآخر چو همی باید رفتن
این فقر به از مملکت میر و وزیری
شاهی بکجا میرسد؟ ای راحت جانها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.