گنجور

 
مولانا

عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری

سلطان بچه‌ای آخر تا چند اسیری

سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است

زنهار به جز عشق دگر چیز نگیری

آن میر اجل نیست اسیر اجل است او

جز وزر نیامد همه سودای وزیری

گر صورت گرمابه نه‌ای روح طلب کن

تا عاشق نقشی ز کجا روح پذیری

در خاک میامیز که تو گوهر پاکی

در سرکه میامیز که تو شکر و شیری

هر چند از این سوی تو را خلق ندانند

آن سوی که سو نیست چه بی‌مثل و نظیری

این عالم مرگ است و در این عالم فانی

گر ز آنک نه میری نه بس است این که نمیری

در نقش بنی آدم تو شیر خدایی

پیداست در این حمله و چالیش و دلیری

تا فضل و مقامات و کرامات تو دیدم

بیزارم از این فضل و مقامات حریری

بی‌گاه شد این عمر ولیکن چو تو هستی

در نور خدایی چه به گاهی و چه دیری

اندازه معشوق بود عزت عاشق

ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری

زیبایی پروانه به اندازه شمع است

آخر نه که پروانه این شمع منیری

شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید

که اصل بصر باشی یا عین بصیری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

در ره روش عشق چه میری چه اسیری

در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری

آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق

رخها همه زردست و جگرها همه قیری

آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق

[...]

حکیم نزاری

بر ما به گناهی که نکردیم نگیری

ور نیز بکردیم شفاعت بپذیری

این قاعدۀ اهل کرم نیست که احباب

از پای درآیند و توشان دست نگیری

در دست رقیبم که بمیراد به خواری

[...]

کمال خجندی

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری

دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری

با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی

هر چند که در چشم نیایم ز حقیری

کامی ز لب لعل تو شاید که برآید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

درویش فقیریم و نخواهیم امیری

والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید

آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم

[...]

قاسم انوار

گر زانکه بگویند: گدایی و فقیری

بهتر بود از مسند شاهی و امیری

ای دوست، بآخر چو همی باید رفتن

این فقر به از مملکت میر و وزیری

شاهی بکجا میرسد؟ ای راحت جانها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه