ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان
شکرست آن نه لبها گهرست آن نه دندان
به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده
چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان
۳
به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم
که به حسن از آنچه بودی شده هزار چندان
قلم مصوران گو سر خود بگیر و میرو
تو بیا و صورت خود بنما به نقشبندان
به بتان آهنیندل نشوی دلا مقابل
که تو آبگینه داری و نبی حریف سندان
۶
چو مجال بوسه افتاد به به نیاز صوفی
تو و آستین زاهد من و آستان رندان
ننهی کمال خود را ز سگان آستانش
که به پایه بزرگی نرسند خودپسندان