گنجور

 
کمال خجندی

دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن

جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن

قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو

در سر او کرد آخر خان و مان خویشتن

همچو شمع از انگبین کامم ز شیرینی بسوخت

تا گرفتم نام آن لب بر زبان خویشتن

از لبت کردم سخن بگذار تا نامت برم

چون به آب زندگی شتم دهان خویشتن

دردسر آوردهام بر آستانت ای طبیب

دفع کن دردسرم از آستان خویشتن

گر نداری باور از بیماری این ناتوان

خود ببین اینکه به چشم ناتوان خویشتن

میخورد خون جگر بی تو، به جان سوزی کمال

می خورد سوگند باور کن به جان خویشتن

 
 
 
ابن یمین

منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا

در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن

از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت

دشمنانم را بکام دوستان خویشتن

من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام

[...]

ناصر بخارایی

کام ناکامی روا کن از دهان خویشتن

در میان آور کناری از میان خویشتن

خود تن جان داده را از تاب هجرش مسوز

رحم کن بر جان رنجوری به جان خویشتن

ترسم از دست زبان روزی دهم سر را به باد

[...]

نسیمی

ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن

وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن

در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود

عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن

از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود

[...]

صائب تبریزی

تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن

می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن

راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست

اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن

نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

تا چراغ انجمن کردن زبان خویشتن

می خورم چون شمع دایم مغز جان خویشتن

گوهر من در ته گرد کسادی شد یتیم

وقت آن آمد که بر بندم دکان خویشتن

روی بهبودی ندارد داغهای سینه ام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه