دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن
جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن
قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو
در سر او کرد آخر خان و مان خویشتن
همچو شمع از انگبین کامم ز شیرینی بسوخت
تا گرفتم نام آن لب بر زبان خویشتن
از لبت کردم سخن بگذار تا نامت برم
چون به آب زندگی شتم دهان خویشتن
دردسر آوردهام بر آستانت ای طبیب
دفع کن دردسرم از آستان خویشتن
گر نداری باور از بیماری این ناتوان
خود ببین اینکه به چشم ناتوان خویشتن
میخورد خون جگر بی تو، به جان سوزی کمال
می خورد سوگند باور کن به جان خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و فراق میپردازد و احساسات خود را نسبت به محبوب بیان میکند. او از زحمات و رنجهایی که به خاطر عشقش متحمل شده سخن میگوید. دلنوازی و شیرینی لب معشوق را توصیف میکند و به درد و رنج ناشی از دوریاش اشاره دارد. همچنین از محبوب درخواست میکند که به دردهایش رسیدگی کند و به فریادش پاسخ دهد، زیرا این عشق او را به شدت آزار میدهد و در وجودش تلمبه میزند. شعر در نهایت فضای شور و اشتیاق عاشقانه را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیبایی معشوق فدای او میشود و جانش را برای رسیدن به او میدهد، همانطور که پرندهای برای آشیانهاش جان میدهد.
هوش مصنوعی: پرندهای غمگین که عاشق بود، در بالای درخت سرو، در نهایت سرنوشت خود را به خانه و مکان خود پیوند زد.
هوش مصنوعی: مانند شمعی که از عسل شیرین میسوزد، من نیز به خاطر شیرینی لبان تو در آتش عشق سوزانده شدم تا اینکه نام آن لبها را بر زبانم آوردم.
هوش مصنوعی: بیا از لبت سخن بگویم تا نامت را بر زبان بیاورم، چونکه وقتی آب زندگی را به دهان خود میزنم.
هوش مصنوعی: من مشکلات و دردسرهایی را به درگاه تو آوردهام، ای پزشک؛ اکنون این دردسرها را از خودم و از درگاه خودت دور کن.
هوش مصنوعی: اگر به بیماری این ناتوان ایمان نداری، به خودت نگاه کن و ببین که چگونه شرایط او را از دریچه ناتوانی خود درک میکنی.
هوش مصنوعی: بدون تو درد و رنج عمیقی را به جان میخورم، به حدی که در این سوگ سوزناک به کمال میرسم. به خدا قسم، این را با تمام وجودم باور کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا
در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن
از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت
دشمنانم را بکام دوستان خویشتن
من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام
[...]
کام ناکامی روا کن از دهان خویشتن
در میان آور کناری از میان خویشتن
خود تن جان داده را از تاب هجرش مسوز
رحم کن بر جان رنجوری به جان خویشتن
ترسم از دست زبان روزی دهم سر را به باد
[...]
ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن
وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن
در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود
عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن
از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود
[...]
تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن
می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن
راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست
اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن
نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج
[...]
تا چراغ انجمن کردن زبان خویشتن
می خورم چون شمع دایم مغز جان خویشتن
گوهر من در ته گرد کسادی شد یتیم
وقت آن آمد که بر بندم دکان خویشتن
روی بهبودی ندارد داغهای سینه ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.