دل من عاشق باریست که گفتن نتوان
روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان
این همه چهره که کردیم به خونابه نگار
از غم روی نگاریست که گفتن نتوان
دیده زاندم که زخون خاک درت شست به اشک
بر دل از دیده غباریست که گفتن نتوان
دامنه چون تو گلی کی به کف آرم که رقیب
در تو آویخته خاریست که گفتن نتوان
چشم خونریز ترا دوش به خونم که بریخت
در سر امروز خماریست که گفتن نتوان
با نوای سنگدل از من که رساند که مرا
بر دل از هجر تو باریست که گفتن نتوان
سهل مشمر که به زلف تو در افتاد کمال
که درین دام شکاریست که گفتن نتوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به بیان عشق عمیق و دردناک شاعر به معشوقش میپردازد. او از احساسات و غمهایش میگوید که بیانکردنش دشوار است. شاعر با ذکر چهرهها و لحظاتی که به خاطر معشوق تجربه کرده، اشاره به غم و شادیهای پنهان دارد. او از دشواریهای ناشی از جدایی و تأثیرات آن بر دلش صحبت میکند و این احساسات را به صورت نمادین از خلال تصویرها و تمثیلهای مختلف به نمایش میگذارد. در نهایت، شاعر به زیبایی و کمال معشوقش اشاره میکند و به این نکته واقف است که عشقش در دامهای پیچیدهای گرفتار شده که نمیتواند به سادگی از آنها بگریزد.
هوش مصنوعی: دل من به عشق کسی مشغول است که نمیتوان دربارهاش صحبت کرد. روز و شب در تلاش برای رسیدن به چیزی هستم که نمیتوان آن را توضیح داد.
هوش مصنوعی: این همه صورتی که به خون و غم آغشته شده، نتیجه درد و اندوهی است که از چهره کسی ناشی میشود که نمیتوان دربارهاش سخن گفت.
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و دیدم که خون خاک درِ تو را شستشو داده است. بر دل من از اشک، غباری نشسته که نمیتوانم آن را بیان کنم.
هوش مصنوعی: دامنهی تو مانند گلی است که من هرگز نمیتوانم آن را به دست آورم، زیرا رقیب من به تو چنگ انداخته و مانند خاری در راه من قرار گرفته است که حتی نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
هوش مصنوعی: چشمان خونی تو دیشب مرا به گریه انداختند و امروز در حالت نشئگی هستم، حالتی که نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
هوش مصنوعی: با صدای بیرحم، چه کسی میتواند به من بگوید که چقدر درد فراق تو بر دلم سنگینی میکند و این احساس را نمیتوان به زبان آورد؟
هوش مصنوعی: نباید کار را ساده بگیری که گرفتار زلف تو شدم، زیرا این موضوع به حدی پیچیده و عمیق است که نمیتوان به راحتی دربارهاش صحبت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بازم اندیشه یاری ست که گفتن نتوان
بر دل از وی غم و باریست که گفتن نتوان
دل وحشی که نشد رام کسی وه که کنون
صید فتراک سواریست که گفتن نتوان
گر به خونابه برون نقش و نگار است چه باک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.