گنجور

 
ابن یمین

منت ایزد را که گردون گر که یکچندی مرا

در جهان میداشت سر گردان بسان خویشتن

از جهان بیرون نرفتم تا ندیدم عاقبت

دشمنانم را بکام دوستان خویشتن

من نه چون دونان برای نان چنین سر گشته ام

بهر آب افتاده ام دور از مکان خویشتن

از مکان خود اگر بیرون فتادم عیب نیست

از هنر بیرون فتد گوهر ز کان خویشتن

بس که در بیدای حیرت عقل سرگردان شود

گر بگویم شمه ئی از داستان خویشتن

ز احتمال بار غم چو کان صفت شد قامتم

گرچه بردم گوی ز اقران در زمان خویشتن

من ز طبع همچو آب خویشتن در آتشم

در قفص از چیست بلبل از زبان خویشتن

خویشتن را هر که بر تیغ زبان من زند

خونش در گردن که دارد قصد جان خویشتن

تا من از خوان قناعت سیر کردم آز را

بسته ام از لقمه دونان دهان خویشتن

منت رضوان نیرزد کوثر و باغ بهشت

ما و آب روی خویش و بوستان خویشتن

بهترست از توتیائی کان بمنت پرورند

چشم ما را گرد و خاک آستان خویشتن

آشکارا کرد پیش از آفرینش رزق تو

آنکه نتوانی نهفت از وی نهان خویشتن

هر کرا بینی بگیتی روزی خود میخورد

گر ز آن تست نانش یا ز آن خویشتن

پس ترا منت ز مهمان داشت باید بهر آنک

میخورد بر خوان احسان تو نان خویشتن

از طمع خواری همی خیزد بترک آن بگیر

تا شوی در ملک عزت کامران خویشتن

ور همی خواهی که یابی نام آزادی چو سرو

راستی کن با همه خلقان بسان خویشتن

بشنو از ابن یمین این پندهای سودمند

ور خلاف این کنی بینی زیان خویشتن

 
 
 
کمال خجندی

دل نثار زلف جانان کرد جان خویشتن

جان دهد مرغ از برای آشیان خویشتن

قمری نالان که عاشق بود بر بالای سرو

در سر او کرد آخر خان و مان خویشتن

همچو شمع از انگبین کامم ز شیرینی بسوخت

[...]

ناصر بخارایی

کام ناکامی روا کن از دهان خویشتن

در میان آور کناری از میان خویشتن

خود تن جان داده را از تاب هجرش مسوز

رحم کن بر جان رنجوری به جان خویشتن

ترسم از دست زبان روزی دهم سر را به باد

[...]

نسیمی

ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن

وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن

در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود

عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن

از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود

[...]

صائب تبریزی

تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن

می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن

راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست

اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن

نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

تا چراغ انجمن کردن زبان خویشتن

می خورم چون شمع دایم مغز جان خویشتن

گوهر من در ته گرد کسادی شد یتیم

وقت آن آمد که بر بندم دکان خویشتن

روی بهبودی ندارد داغهای سینه ام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه