ما با غم تو خرم و آسودهخاطریم
زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم
غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور
ا نو حاضری همیشه و ما با تو ناظریم
نظارگی به حیرته از آن صورتست و ما
حیران جان نگاری کلک مصوریم
زآن دم که نام جام بر آن لب نهاده اند
آن را که نیست معتقد باده منکریم
گفتم به دیر با تو رسم یا به کعبه گفت
ما را به هر مقام که جوینده حاضریم
چون دید کز تطاول آن زلف بیقرار
شوریده روزگار و پراکنده خاطریم
ببرید زلف و گفت به افسوس با کمال
گر دیر میرسیم به خدمت مقصریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیوند عاطفی با معشوق میپردازد. شاعر از غم و شادی به صورت توأمان صحبت میکند و میگوید که با وجود غم، همچنان آرام است. او معشوق را همیشه در ذهن و روح خود حاضر میبیند و به زیباییاش حیرتزده است. شاعر بر این نکته تأکید میکند که هر جا که دلش بخواهد، حاضر است به خدمت معشوق برود. در انتها، به پراکندگی افکار و احساساتش اشاره دارد و ابراز افسوس میکند که ممکن است دیر به معشوق برسد. کل شعر نوعی مدح و ستایش از عشق و زیبایی است و نشاندهنده وابستگی عمیق به محبوب است.
هوش مصنوعی: ما با غم تو خوشحال و آرام هستیم، به همین دلیل نه نیازی به شیرینی داریم و نه شاکریم.
هوش مصنوعی: غایب نیستی از دید ما که میتوانیم ببینیم، تو مثل نور همیشه حاضر هستی و ما همواره تو را میبینیم.
هوش مصنوعی: نگاهی به آن چهره ما را دچار شگفتی کرده و ما خودمان هم در این حیرت غرق شدهایم، زیرا ما به تصویر کشیدن جان و دل خود میپردازیم.
هوش مصنوعی: از آن لحظه که نام جام را بر آن لب گذاشتند، ما نسبت به کسی که به شراب اعتقاد ندارد، بیاعتناییم.
هوش مصنوعی: به معبد گفتم که آیا با تو ملاقات کنم یا به خانه کعبه بروم. گفتند که ما آمادهایم برای هر مکانی که جوینده به دنبال آن باشد.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که آن زلف پریشان و بیقرار، همچون روزگار بیثبات و خاطرات پراکندهام، به طعم تلخی تطاول و بلندی دست یافته است.
هوش مصنوعی: زلف را بریدند و او با حسرت گفت که اگرچه دیر به خدمت محبوب میرسیم، اما به خاطر این تأخیر خود را ملامت نمیکنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار
درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین
[...]
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
[...]
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار
این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم
آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیدهای
[...]
بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم
در باغ وصل از گل روی تو برخوریم
باشد اسیر چشم گدایان پادشاه
بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم
کوری دیده گو بشکن حور پای ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.