کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

ما با غم تو خرم و آسوده‌خاطریم

زآن لب به کام ما شکری نی و شاکریم

غایب نه ز چشم جهان بین ما چو نور

ا نو حاضری همیشه و ما با تو ناظریم

نظارگی به حیرته از آن صورتست و ما

حیران جان نگاری کلک مصوریم

زآن دم که نام جام بر آن لب نهاده اند

آن را که نیست معتقد باده منکریم

گفتم به دیر با تو رسم یا به کعبه گفت

ما را به هر مقام که جوینده حاضریم

چون دید کز تطاول آن زلف بیقرار

شوریده روزگار و پراکنده خاطریم

ببرید زلف و گفت به افسوس با کمال

گر دیر میرسیم به خدمت مقصریم