گنجور

 
کمال خجندی

ما به سودای تو دامن ز جهان در چیدیم

محنت عشق تو بر راحت جان بگزیدیم

پیش از آن دم که نبود از دل و جان آثاری

در میان دل و جان مهر تو می ورزیدیم

تا بغایت دل و جان مهر تو میورزیدیم

در بروی همه بستیم چو رویت دیدیم

خلق در عشق تو بروجه نصیحت ما را

هرچه گفتند شنیدیم ولی نشنیدیم

خبر سنی ما رفت در اطران جهان

تا ز میخانه عشقت قدحی نوشیدیم

عار آید دگر از خلعت شاهی ما را

دلق سودای تو ز آنروز که میپوشیدیم

راه پیمود بسی در طلب دوست کمال

دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

این عنایت ازلی بود که ره پرسیدیم

وین هدایت ابدی گشت که رویت دیدیم

همچو بلبل ز غم روی تو گریان بودیم

چون گل روی تو دیدیم چو گل خندیدیم

بهوایی که نشانی ز تو یابیم مگر

[...]

فیض کاشانی

چشم بر هر چه گشادیم رخ خوب تو دیدیم

گوش بر هر چه نهادیم حدیث تو شنیدیم

مردمان چشم گشودند و ندیدند به جز غیر

ما ببستیم دو چشم و بجمالت نگریدیم

لوح دلرا که بر آن نقش و نگار دگران بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه