گنجور

 
کمال خجندی

اگر من از عشق آن دو رخ میرم

ای گل روضه دامنت گیرم

کاشی سازند از گلم مرغی

با کمان ابرونی زند تیرم

دیدم آن رخ بخواب خوش سحری

بخت و روز نکوست تعبیرم

پیش رو ار نشانیم چون زلف

باید اول نهاد زنجیرم

شد سپیدم چو شیر موی و هنوز

بابت طفل چون می و شیرم

حرص پیران فزون بود به بتان

در گذر ای جوان که من پیرم

پیش خط لب گشود و گفت کمال

لطف تحریر بین و تقریرم

 
 
 
سنایی

پس همان به که گوشه‌ای گیرم

تن زنم گر زیم و گر میرم

حمیدالدین بلخی

داشت نتوان ببند و زنجیرم

گر دل از خدمتِ تو بر گیرم

مولانا

همتم شد بلند و تدبیرم

جز به پیش تو من نمی‌میرم

تو دهانم گرفته‌ای که خموش

تو دهان گیر و من جهان گیرم

زان ز عالم ربوده‌ام حلقه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه