کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

اگر من از عشق آن دو رخ میرم

ای گل روضه دامنت گیرم

کاشی سازند از گلم مرغی

با کمان ابرونی زند تیرم

دیدم آن رخ بخواب خوش سحری

بخت و روز نکوست تعبیرم

پیش رو ار نشانیم چون زلف

باید اول نهاد زنجیرم

شد سپیدم چو شیر موی و هنوز

بابت طفل چون می و شیرم

حرص پیران فزون بود به بتان

در گذر ای جوان که من پیرم

پیش خط لب گشود و گفت کمال

لطف تحریر بین و تقریرم