گنجور

 
کمال خجندی

خیال خال لبش می کنم به خواب هوس

اگرچه خواب نباید به چشم کس ز مگس

به عرضه داشت نوشتم که خون بنده بریز

خطش نمود تقبل لیشه ستاند نفس

سری که پیش تو دارم بر آستان حق است

منم که از همه عالم سر تو دارم و بس

صلای دعوت خوبی بزن که هست امروز

خط تو سبزی خوان خلیل و خال عدس

دو چشم مست سیه کرده به سوختنم

مساز خانه مردم سیه مسوزان خس

کمان ابروی شوخ ترا ز تیر مژه

چو بود ناوک بیحد رسید به همه کس

کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه

چو طوطی ای که به زاغش کنند اسیر قفس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

بیا که در دو جهان غیر تو ندارم کس

دل حزین مرا بی تو از دو عالم بس

ز حد گذشت فراق رخ تو ای دیده

به جان رسید دل من به غور حالم رس

اگر گذر کنم اندر دلت چه خواهد بود

[...]

اهلی شیرازی

خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ

که هر چه پیش تو آید خدای داند و بس

نه بی حضور تو از کس ملول و کس از تو

نه غیبت تو کند کس نه هم تو غیبت کس

ملک‌الشعرا بهار

شریر، قاضی و رهزن‌، امین و دزد، عسس‌!

ازبن دیار بباید برون جهاند فرس‌؛

فتاده کارکسان با جماعتی که بوند

همه عوان و همه خونی و همه ناکس‌!

زمام جمله سپرده هوس به چنگ هوی

[...]

میرزاده عشقی

همی نمود پر از می پیاله را وان پس

همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس

(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس

که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس:

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه