گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا که در دو جهان غیر تو ندارم کس

دل حزین مرا بی تو از دو عالم بس

ز حد گذشت فراق رخ تو ای دیده

به جان رسید دل من به غور حالم رس

اگر گذر کنم اندر دلت چه خواهد بود

چرا که بحر جهان را نبود عار از خس

صبا به یار بگویی که مرغ خاطر من

درون سینه نمی شیند و شکست قفس

جواب گفت هوس می بر و هوا می کن

که شاهباز جهان را چه غم بود ز مگس

نرفت نام من خسته بر زبانت دمی

برفت در غم عشقم ز دیده رود ارس

من آن وفا که نمودم نکرد کس به جهان

بدین صفت تو کنی جور کس نکرد به کس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

خیال خال لبش می کنم به خواب هوس

اگرچه خواب نباید به چشم کس ز مگس

به عرضه داشت نوشتم که خون بنده بریز

خطش نمود تقبل لیشه ستاند نفس

سری که پیش تو دارم بر آستان حق است

[...]

اهلی شیرازی

خوش است کنج حضور و دل از جهان فارغ

که هر چه پیش تو آید خدای داند و بس

نه بی حضور تو از کس ملول و کس از تو

نه غیبت تو کند کس نه هم تو غیبت کس

ملک‌الشعرا بهار

شریر، قاضی و رهزن‌، امین و دزد، عسس‌!

ازبن دیار بباید برون جهاند فرس‌؛

فتاده کارکسان با جماعتی که بوند

همه عوان و همه خونی و همه ناکس‌!

زمام جمله سپرده هوس به چنگ هوی

[...]

میرزاده عشقی

همی نمود پر از می پیاله را وان پس

همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس

(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس

که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس:

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه