گنجور

 
کمال خجندی

تو زما وصف آن جمال مپرس

لب او بین و از زلال مپرس

عقل گفتا به روی او چو نی

گفتمش روی بین و حال مپرس

گفته ای در سر که رفت سرت

چون شد این قصه پایمال مپرس

ای دل احوال ضعف خود ز طبیب

چون نباشد ترا مجال مپرس

با تو ای بی وفا که گفت بگوی

که همه عمر از کمال مپرس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

چهره ما ببین و حال مپرس

ز خم هجران نگر وصال مپرس

اهلی شیرازی

حال من دور از آن جمال مپرس

رنگ و رویم بین و حال مپرس

پرسی از من که چیست حال دلت

گر ز من میکنی سیوال مپرس

عشق از آغاز حال خون رز است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه