کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

خیال خال لبش می کنم به خواب هوس

اگرچه خواب نباید به چشم کس ز مگس

به عرضه داشت نوشتم که خون بنده بریز

خطش نمود تقبل لیشه ستاند نفس

سری که پیش تو دارم بر آستان حق است

منم که از همه عالم سر تو دارم و بس

صلای دعوت خوبی بزن که هست امروز

خط تو سبزی خوان خلیل و خال عدس

دو چشم مست سیه کرده به سوختنم

مساز خانه مردم سیه مسوزان خس

کمان ابروی شوخ ترا ز تیر مژه

چو بود ناوک بیحد رسید به همه کس

کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه

چو طوطی ای که به زاغش کنند اسیر قفس