نور چشمی تو ما را نظری میباید
گر رسد صد نظر از تو دگری میباید
باز بنما رخ زیا چو بریدی سر زلف
منقطع شد شب پره سحری میباید
به عبادت سخنی گوی که رنجوران را
از شفاخانه آن لب شکری میباید
توتیا را نتوانم که ببینم به دو چشم
سرمه چشم من از خاک دری میباید
دل عشاق گرفتی به سر زلف سپار
تا به هم بر نرود ملک سری میباید
به کبوتر چه فرستم که برد نامه شوق
که مرا سوی تو بال و پری میباید
چه متاعیست سخنهای دلاویز کمال
لایق گوش تو به زین گهری میباید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و محبت معشوق است. شاعر از معشوق درخواست میکند که با نگاهی به او نظر افکند. او با اشاره به زیبایی معشوق، به شب و روشنی سحر میپردازد و از اهمیت کلام معشوق در تسکین دل رنجوران سخن میگوید. شاعر به ناتوانی خود در دیدن معشوق اشاره کرده و میگوید که عشقش بینهایت است. همچنین، از کبوتر به عنوان پیامآور عشق یاد میکند و بر اهمیت کلمات زیبا و دلنشین معشوق تأکید میکند که شایسته گوش اوست. شعر به زیبایی شناختی و عاطفی عشق و دلبستگی به معشوق میپردازد.
هوش مصنوعی: چشمانت برای ما به یک نگاه نیاز دارد و اگر یکصد نگاه دیگر هم از تو برسد، باز هم ما به نگاه تو نیازمندیم.
هوش مصنوعی: لطفاً دوباره چهرهی زیبا و دلانگیزت را نشان بده، زیرا وقتی که زلف من قطع شد، شب پرهها باید به سحر بیایند.
هوش مصنوعی: به دعا، کلامی بگو که نیازمندان و رنجوران از درگاه پروردگار مدد بگیرند و از آرامش و شفای روحی بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم توتیای را به چشم خود ببینم، زیرا چشم من به دلیل خاکی که در آن هست، نیاز به دریایی دارد.
هوش مصنوعی: عشاق را دلی دادی و زلفی در سرشان به ودیعه گذاشتی تا این که میان آنها نه جنگی باشد و نه مشکلی.
هوش مصنوعی: به کبوتر چه چیز بفرستم که پیام عشق را برساند؟ زیرا برای رسیدن به تو به بال و پر نیاز دارم.
هوش مصنوعی: سخنهای زیبا و دلنشین چه کالای ارزشمندی هستند؛ لایق تو، گوش تو باید پذیرای این گوهرهای گرانبها باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هردم از چشم تو دل را نظری میباید
صد نظر دید و هنوزش دگری میباید
آن قدر سرکشی و ناز، که باید، داری
شیوه مهر و وفا هم قدری میباید
هرچه در عالم خوبیست از آن خوبتری
[...]
از سر کوی سلامت سفری میباید
بر سر راه ملامت گذری میباید
عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب
که زخون جگرش ما حضری میباید
لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه
[...]
لوح دل سر به سر از گرد علایق سیه است
شسست و شویی به خود از چشم تری میباید
ترسمت سر خجل از خاک برآری که به حشر
یادگاری به رخ از خاک دری میباید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.