یار بگزید بی وفایی را
رفت و ببرید آشنایی را
همه غمها جدا جدا بکشم
جز غم و غصه جدایی را
شنی لله مرا ز روی نکوست
من نکو می کنم گدایی را
خانه را گر نباشد از تو چراغ
چکند دیده روشنائی را
زاهد از شهر عشق رخت کشید
عقل بینید روستانی را
بر تو از دست نارسایی ماست
که گزیدیم پارسایی را
گفتمش خاک راه تست کمال
گفت بگذارخودستائی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هر زمان گوید اهل دنیی را
جفت بلوی و فرد مولی را
همچنین دان عصای موسی را
تا کنی فهم سر معنی را
در ره دین باخت دنیی را
راز قش داد گنج معنی را
گوش کن قصه نصاری را
که چو کردند قبله عیسی را
در صور حشر بی تناهی را
نسبت خاص دان تجلی را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.