گنجور

 
سنایی

زاهدی از میان قوم بتاخت

به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت

روزی از اتّفاق دانایی

عالمی پُر خرد توانایی

برگذشت و بدید زاهد را

آن چنان پارسای عابد را

گفت ویحک چرا براین بالای

ساختستی مقام و مسکن و جای

گفت زاهد که اهل دنیا پاک

در طلب کردنش شدند هلاک

بازِ دنیا شده است در پرواز

در فکنده به هر دیار آواز

به زبانی فصیح می‌گوید

در جهان صیدِِ خویش می‌جوید

هر زمان گوید اهل دنیی را

جفت بلوی و فرد مولی را

وای آن کو ز من حذر نکند

در طلب کردنم نظر نکند

تا نگردد چنانکه در فسطاط

اندکی مرغ و باز بر افراط

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]