دل که شد زآن زلف سودایی مزاج
نیستش غیر از تو معجون علاج
زهر ناب از دست تو عذب فرات
بی تو آب زندگی ملح اجاج
زلفت از دامن فشاند آن خاک پای
نیست آری مشک را در چین رواج
راز حسنت چون بپوشاند دلم
کی شود مصباح پنهان در زجاج
آن رخ از خوبان برد شطرنج حسن
گرچه باشد هر یکی را رخ ز عاج
خاک پایت بر سرم تاج کی است
این چنین سر کی بود محتاج تاج
دست سلطانان نمیبوسد کمال
نیست سلطان را به درویش احتیاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد وابستگی عاطفی و عشق عمیق شاعر به معشوقش است. شاعر بیان میکند که دل او تنها به عشق معشوق دل خوش است و هیچ دارویی جز او برایش وجود ندارد. او تشبیه میکند که زهر و تلخی زندگی بدون معشوق، قابل تحمل نیست. زیبایی معشوق با زلفهایش که بر زمین افتاده، شگفت انگیز است و هرگونه راز زیبایی او در دلش پنهان است. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که زیبایی معشوق با دیگران قابل مقایسه نیست و عشق او، تاجی بر سر اوست که نیازی به تاجهای ظاهری ندارد. در نهایت، شاعر به مقام و ارزش واقعی عشق و رابطههای عمیق انسانی اشاره میکند که فراتر از نیازهای ظاهری است.
هوش مصنوعی: دل وقتی که به زلف تو وابسته شد، دیگر هیچ مزاج و خواستهای جز تو ندارد. درمان و داروی آن فقط تو هستی.
هوش مصنوعی: زهر ناب از دست تو، به مانند آبی زلال و شیرین است، اما بدون تو، آب زندگی تلخ و شور میشود.
هوش مصنوعی: زلفت مانند خاکی است که در دامن روید، اما به یاد داشته باش که مشک در چین و در جاهای خاصی رواج دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که راز زیباییات بر من پوشیده باشد، دیگر دل من چگونه میتواند همچون چراغی پنهان در شیشه روشنایی بیاورد؟
هوش مصنوعی: چهره زیبای او همچون مهرهای در شطرنج خوشفطرتی است، هرچند زیبایی هر یک از دیگران نیز به نوبه خود از عاج زیباست.
هوش مصنوعی: خاک پای تو برای من همچون تاجی ارزشمند است. پس کیست که به تاج و چیزهای ظاهری نیاز داشته باشد وقتی که این خاک اینقدر باارزش است؟
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و شرافت واقعی رسیده باشد، نیازی به تواضع و بوسیدن دست اربابان ندارد، زیرا بزرگی و کمال او به خودی خود شناخته میشود و به کمک افراد دیگر نیاز ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج
دردسر را گر نجوید کس علاج
خوف آن باشد که بد گردد مزاج
این قضا را هم قضا داند علیج
عقل خلقان در قضا گیجست گیج
اولین تشخیص باید پس علاج
تا بیاید استقامت در مزاج
هر خلل کز پیری افتد در مزاج
نیست مقدور طبیب آن را علاج
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.