مجلس معطرست و به آن وقت ما خوش است
کز خال و روی یار عبیری در آتش است
با درد عشق ناله بلانی است سینه سوز
اور مسکین دل ضعیف که دایم بلاکش است
داری سر نظاره نشین در سرای چشم
کز اشک سرخ بام و در او منفش است
گفتی که ما ز بار کشی بس نمی کنیم
این نکته باز گوی به باران که پس خوش است
دارد به خستگی سر پیکان او هنوز
صیدی که زخم خورد؛ آن تیر و ترکش است
گناه خویش نوشتن فرشته را
در دستش ار معارضه با آن پریوش است
طومار زلف یار که شب خوانیش کمال
پیش چراغ خوان که سوادی مشوش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در معرکه چو آتش و بهرام سرکش است
شاید که فخر تخمه بهرام و آرش است
چون عرصه زمین ز بهار آسمان وش است
عالم چو عیش او خوش و چون طبع او کش است
گیتی چو فرش باغ ز فرش منقش است
[...]
شادم زدل که عاشق آن زلف دلکش است
از عشق عشق اوست که با دل مرا خوش است
زلفین او کشم که سر زلف او مرا
دلبند و دلفریب و دلارام و دلکش است
طوفان زآب خیزد و تا عاشقم بر او
[...]
پای گریز نیست که گردون کمانکش است
جای فزاع نیست که گیتی مشوش است
ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است
برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است
چون مار ارقم است جهان گاه آزمون
[...]
ساقی بیار باده که ایام بس خوشست
امروز روز باده و خرگاه و آتش است
ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف
مجلس چو چرخ روشن و دلدار، مَهوشاست
بشنو نوای نای کز آن نفخه بانواست
[...]
مشتاق روی دوست که حالش مشوش است
گر پابرهنه بر سر آتش رود خوش است
از سوختن گزند نباشد خلیل را
گر زان که شش جهات جهان جمله آتش است
چون تیر بی حجاب شوم در سرای دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.