گلی چون سرو ما در هر چمن نیست
و گر باشد چنین نازک بدن نیست
به باریکی لبهاش ار سخن هست
در آن سوی میان باری سخن نیست
از آن حلوای لبها صوفیان را
بجز انگشت حسرت در دهن نیست
مرا بیمار پرسی آمد و گفت
بحمد الله که خونه زیستن نیست
نیاساید شهید عشق در خاک
گرش گردی ز کویت به کفن نیست
نشد دل جز میان بار و من گم
به او باشد بنین باری به من نیست
کمال آن مشک مو را نیک دریاب
کزین آهر به صحرای ختن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخن کهز قول آن پیر کهن نیست
برِ پیران وبال است، آن سخن نیست
اساس هر دوعالم جز سخن نیست
که از کن هست گشت از لاتکن نیست
دل مجروح را پروای تن نیست
شهید عشق محتاج کفن نیست
به غیر عشق کاری نیست، ور هست
به غیر عشقبازی کار من نیست
چو رویت ماه گردون نباشد
[...]
حدیث او حدیث ما و من نیست
سخن کاینجا رسد دیگر سخن نیست
خوش آن صحبت که آنجا بار تن نیست
نگهبان را مجال دم زدن نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.