گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت

دوست کئی تا دوست تر دارم منت

سر طلب از من که آرم در نظر

بر سر آن هم در چشم روشنت

گر دهی خون شکاری غمزه را

من شکار غمزة صید افکنت

ماه دزدی می کند خویی ز تو

زآن در آبد هر شبی از روزنت

دیده ای داریم بر روی نو پاک

باکتر از دید ما دامنت

آستین گر ساعدت پوشد ز ما

خون ما در گردن پیراهنت

میرود زلف تو در خون کمال

خون ناحق میکند در گردنت