گنجور

 
کمال خجندی

عاشقم بر تو ز عاشق کشتنت

دوست کئی تا دوست تر دارم منت

سر طلب از من که آرم در نظر

بر سر آن هم در چشم روشنت

گر دهی خون شکاری غمزه را

من شکار غمزة صید افکنت

ماه دزدی می کند خویی ز تو

زآن در آبد هر شبی از روزنت

دیده ای داریم بر روی نو پاک

باکتر از دید ما دامنت

آستین گر ساعدت پوشد ز ما

خون ما در گردن پیراهنت

میرود زلف تو در خون کمال

خون ناحق میکند در گردنت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ای که رحمت می‌نیاید بر منت

آفرین بر جان و رحمت بر تنت

قامتت گویم که دلبند است و خوب

یا سخن یا آمدن یا رفتنت

شرمش از روی تو باید آفتاب

[...]

کمال خجندی

ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت

بر تو لرزانتر گل از پیراهنت

جامی

عاقبت این شیوه گردد شیونت

خم شود از بار هر دو گردنت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه