گنجور

 
کمال خجندی

گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری

پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری

گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست

در بهشت از هر دری آید عذاب دیگری

گرنه آن سرو افکند بر شاخ طوبی سایه

هر ورق در شرح بی برگی بر آرد دفتری

با لب رضوان ما از ما بگو ای سلسبیل

ساقی جانها روان کن باده روشنتری

منتظر منشان چو گل بر خاک اهل روضه را

تازحسرت خون نگردد هر دلی در هر بری

درقیامت خوش برا دامن کشان چون زلف خویش

تا به بینی زیر پا هر جانب افتاده سری

گر به فردا افکنی دیدار میمون با کمال

تا به روز حشر باشد هر دم او را محشری

 
 
 
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه