گر بری دست به آئینه و در خود نگری
ببری دست ز عشاق به صاحب نظری
ننگری دود درونها که به بالا ز تو رفت
شرم داری مگر از ما که به بالا نگری
روز وصلم ز شب هجر بتر سوزی جان
همچو آتش که به خرمن چو رسی تیز تری
آتش از سر گذرد خرمن دل سوخته را
چون به سروقت جگر سوختگان در گذری
جان و سر هر دو به پای تو از آن می سپرم
که اگر خاک شوم باز به پایت سپری
شد ز خون شیشه دلها پرو دور لب تست
فرصتت باد که این می به تمامی بخوری
زاهد از روی تو مهجور و به خود مغرورست
خویشتن بینی او بین به چنین بی بصری
محتسب را ز من رند خبردار کنید
که من از سوی یکی هستم و تو بی خبری
هر کسی جان ببرة تحفه بر دوست کمال
سر ببر تو چه کنی جان نتوانی که بری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأمل در خود و ارتباط با معشوق میپردازد. او اشاره میکند که عشق واقعی نیازمند خودشناسی است و تنها با نگریستن در دل و آینه میتوان به حقیقت رسید. همچنین بیان میکند که آتش عشق چنان سوزاننده است که در روز وصال، جان را میسوزاند و شدت آن از شب هجر بیشتر است. شاعر ابراز میکند که جان و سرش را برای معشوق فدای او میکند و از زاهدان و عالمان میخواهد که از واقعیت عشق آگاه شوند و به خود مغرور نشوند. در پایان، اشاره میکند که اگر کسی جانش را برای عشق فدا کند، ارزشمندتر از دیگران است و در نهایت تأکید بر این دارد که عشق و جنون درک عمیقتری از زندگی و حقیقت به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر به آینه دست بزنی و به خودت نگاه کنی، دستت را از عشق ورزیدن به اهل نظر و صاحبنظران برمیداری.
هوش مصنوعی: به خودت ننگر که چطور از درون تو دود بالا میرود. آیا از ما شرمندهای که به بلندی نگاه میکنی؟
هوش مصنوعی: روز وصالم که با شب جدایی مقایسه میشود، جانم را به شدت میسوزاند؛ مانند آتش که وقتی به کشت زراعی نزدیک میشود، شعلهورتر میشود.
هوش مصنوعی: آتش از سر میگذرد، اما خرمن دل سوخته را نمیسوزاند، زیرا در مسیر دلهای سوخته، زندگی ادامه دارد.
هوش مصنوعی: من جان و سرم را به پای تو نثار میکنم، زیرا اگر روزی به خاک تبدیل شوم، باز هم به تو تعلق دارم.
هوش مصنوعی: از خون شیشه دلها پروانهای به دور لب تو در پرواز است. امیدوارم که این فرصت نصیبت شود که این شراب را به طور کامل بنوشی.
هوش مصنوعی: زاهد، که به ظواهر دینی مشغول است، از زیباییهای وجود تو غافل و به خود مغرور شده است. او به جای اینکه حقیقت را ببیند و درک کند، فقط به خود مینگرد و از دیدن زیباییهای واقعی ناامید است.
هوش مصنوعی: به شخص بازرسی که خبر از من دارد بگوید که من از طرف یک نفر آمدهام و تو از این موضوع بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند برای دوستش جانش را فدای او کند، ولی تو چه کار میکنی که نمیتوانی جان خود را فدای او کنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.