کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری

پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری

گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست

در بهشت از هر دری آید عذاب دیگری

گرنه آن سرو افکند بر شاخ طوبی سایه

هر ورق در شرح بی برگی بر آرد دفتری

با لب رضوان ما از ما بگو ای سلسبیل

ساقی جانها روان کن باده روشنتری

منتظر منشان چو گل بر خاک اهل روضه را

تازحسرت خون نگردد هر دلی در هر بری

درقیامت خوش برا دامن کشان چون زلف خویش

تا به بینی زیر پا هر جانب افتاده سری

گر به فردا افکنی دیدار میمون با کمال

تا به روز حشر باشد هر دم او را محشری