دل رفت به باد دلپذیری
کسی را نبود زجان گزیری
از عشق بتان جوان شود پیر
این نکه شنیده ام ز پیری
گیرم سر زلف و دارمش دوست
زینگونه کراست دار و گیری
صد چرخ زند بر آتش از ذوق
صیدی که تو افکنی به تیری
پایم که دل منت به دست است
گر زانکه گرفته ضمیری
بیند مگر دو دیده در آب
الطف بدن ترا نظیری
گم کرد کمال دل در آن کوی
بازآ و بجودل فقیری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن آدمی است کز دلیری
کفر آرد وقت نیم سیری
بودم به گمان که گاه پیری
مونس شوی ام به دستگیری
خواهی که به هیچ غم نمیری
تا دست دهد پیاله گیری
خوشتر ز وی آنکه چون اسیری
شد بسته پیر دیده پیری
از کم سخنی و سر به زیری
دادیم به خارها حریری
گشتیم ز بندگی خداوند
سلطان شد ایاز از اسیری
مرغان چو نشاط ما ببینند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.