گنجور

 
کمال خجندی

دل ز باران کهن برداشتی

چیست چندین جنگ پیش از آشتی

زنده ام پنداشتی در هجر خویش

این چنینم کشتی پنداشتی

گفتم از خاک رهم انگار کم

لطف کردی بیش از آن انگاشتی

شکر نعمتهای تو کز درد و غم

هیچ رفتم بینوا نگذاشتی

عشق ورزیدی سزا دیدی کمال

تخم محنت کاشتی برداشتی