گنجور

 
خیالی بخارایی

زهی راست از تو همه کار ما

به هر حال لطفت نگهدار ما

به سودای زلف تو تا سوختیم

در آن حلقه گرم است بازار ما

گنه می کنیم و امید از تو این

که از ما نپرسی ز کردار ما

از آن دم که زلف تو از دست رفت

شد از دست سر رشتهٔ کار ما

چو گفتم خیالی چه مرغی است، گفت

یکی عندلیبی ز گلزار ما