خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

زهی راست از تو همه کار ما

به هر حال لطفت نگهدار ما

به سودای زلف تو تا سوختیم

در آن حلقه گرم است بازار ما

گنه می کنیم و امید از تو این

که از ما نپرسی ز کردار ما

از آن دم که زلف تو از دست رفت

شد از دست سر رشتهٔ کار ما

چو گفتم خیالی چه مرغی است، گفت

یکی عندلیبی ز گلزار ما