گنجور

 
اوحدی

چو آشفته دیدی که شد کار ما

نگشتی دگر گرد بازار ما

میازار ما را، که کار خطاست

دلیری نمودن به آزار ما

به فریاد ما گر چنین می‌رسی

به گردون رسد نالهٔ زار ما

دل ما ننالیدی از چشم تو

اگر جور کردی به مقدار ما

بجز ما نخواهد خریدن کسی

متاعی که بستی تو در بار ما

چه خسبی؟ که شبهای تاریک خواب

نیامد درین چشم بیدار ما

مریز اوحدی را نمک بر جگر

که شوریده او می‌کند کار ما