گنجور

 
خواجوی کرمانی

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

در میان باغ کاران یا کنار زنده رود

باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد

رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود

جام لعل و جامه ی نیلی سیه روئی بود

خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود

گر تو ناوک می زنی دور افکنم درع و سپر

ور تو خنجر می کشی یکسو نهم خفتان و خود

شاهد بربط زن از عشّاق می سازد نوا

بلبل خوش نغمه از نوروز می گوید سرود

در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است

جامه ی جان مرا گوئی زغم شد تار و پود

آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست

او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود

می برد جانم بر محراب ابرویش نماز

می فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود

چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار

کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode