گنجور

 
خواجوی کرمانی

آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد

چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد

نافه ی مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا

ای بسا چین که در آن طرّه ی مشگین دارد

دل غمگین مرا گرچه بتاراج ببرد

شادمانم که وطن در دل غمگین دارد

عجب از چشم کماندار تو دارم که مقیم

مست خفتست و کمان بر سر بالین دارد

ای خوشا آهوی چشمت که بهر گوشه که هست

خوابگه برطرف لاله و نسرین دارد

مرغ دل کز سر زلفت نشکیبد نفسی

بازگوئی هوس جنگل شاهین دارد

گرچه فرهاد بتلخی ز جهان رفت ولیک

همچنان شور شکر خنده ی شیرین دارد

دل گمگشته ز چشم تو طلب می کردم

کرد اشارت بسر زلف سیه کاین دارد

خواجو از چشمه ی نوشت چو حکایت گوید

همه گویند سخن بین که چه شیرین دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جلال عضد

آن چه مشک است که در طرّه پرچین دارد

وان چه حسن است که در طرّه مشکین دارد

همچو خورشید ز دورش نتوان دید از آنک

که چو خورشید به تنها شدن آیین دارد

گرنه او را هوس قصد من مسکین است

[...]

صائب تبریزی

چمن خلد کی این لاله و نسرین دارد؟

لب اعجاز کی این خنده شیرین دارد؟

سر فتراک شهادت به سلامت باشد!

سر شوریده ما کی سر بالین دارد؟

کبک اگر ناز به فرهاد کند جا دارد

[...]

نشاط اصفهانی

پنجه از خون دل ماست که رنگین دارد

آنکه با دست بلورین دل سنگین دارد

سالک اندیشه نه از کفر و نه از دین دارد

وادی عشق بهر گام سد آیین دارد

عقل با عشق به بیهوده زند لاف مصاف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه