گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو مطربان سحر آهنگ زیر و بام کنند

معاشران صبوحی هوای جام کنند

بیک کرشمه مکافات شیخ و شاب دهند

بنیم جرعه مراعات خاص و عام کنند

مرا بحلقه ی رندان درآورید مگر

بیک دو جام دگر کار من تمام کنند

خوشا بوقت سحر شاهدان عربده جوی

شراب بر کف و آغاز انتقام کنند

اگر نماند بمیخانه باده ی صافی

بگوی کز لب میگون دوست وام کنند

برآید از دل تنگم نوای نغمه ی زیر

چو بلبلان سحر خوان هوای بام کنند

بیا که پیش رخت ذره وار سجده کنم

چو آفتاب برآید مغان قیام کنند

مرا ز مصطبه بیرون فکند پیر مغان

که کنج میکده صاحبدلان مقام کنند

چو بیتو خون دلست اینک می خورد خواجو

چراش باده گساران شراب نام کنند