گنجور

 
خواجوی کرمانی

دیشب همه شب منزل من کوی مغان بود

وز ناله ی من مرغ صراحی بفغان بود

همچون قدحم تا سحر از آتش سودا

خون جگر از دیده ی گرینده روان بود

با طلعت آن نادره ی دور زمانم

مشنو که غم از حادثه ی دور زمان بود

بی شهد شکر ریز وی از فرط حرارت

چون شمع شبستان دل من در خفقان بود

باز از فلک پیر باومید وصالش

پیرانه سرم آرزوی بخت جوان بود

از جرعه ی می بزمگه باده گساران

چون چشم من از خون جگر لاله ستان بود

ناگاه ز میخانه برون آمد و بنشست

آن فتنه که آرام دل و مونس جان بود

در داد شرابی ز لب لعل و مرا گفت

در مجلس ما بی می نوشین نتوان بود

چون دید که از دست شدم گفت که خواجو

هشدار که پایت بشد از جای و چنان بود

 
 
 
سنایی

از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود

پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود

آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود

وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود

بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود

دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود

چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد

گفتم که جفاکار بود راست چنان بود

فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق

[...]

کمال خجندی

زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود

عکس رخ دلدار در آئینه جان بود

از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار

در دیده و دل نقش خیال تو عیان بود

آن دم که نبود از دل و جان هیچ نشانی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود

در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود

بودیم نشان کردهٔ عشق تو در آن حال

هر چند در آن حال نه نام و نه نشان بود

عشق تو خیالی است که ما زنده از آنیم

[...]

اهلی شیرازی

کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود

جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود

دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم

بسیار شنیدیم چو دیدیم نه آن بود

در خاطر ما بود که جان صرف تو گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه