گنجور

 
خواجوی کرمانی

خنک آن باد که بر خاک خراسان گذرد

خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد

واجب آنست که از حال گدا یاد کند

هر که بر طرف سراپرده ی سلطان گذرد

بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار

باد شبگیر چو بر صحن گلستان گذرد

که رساند ز دل خسته ی جمعی پیغام

جز نسیمی که بر آن زلف پریشان گذرد

هیچ در خاطر یوسف گذرد کز غم هجر

چه بلا بر سر محنت کش کنعان گذرد

خضر بر حال سکندر مگرش رحم آید

گر دگر بر لب سرچشمه ی حیوان گذرد

عمر شیرین گذراندیم بتلخی لیکن

نبود عمر که بی صحبت جانان گذرد

قصّه ی آن نتوان گفت مگر روز وصال

هر چه بر خسته دلان در شب هجران گذرد

پیش طوفان سرشکم ز حیا آب شود

ابر گرینده که بر ساحل عمان گذرد

بگذشت آن مه و جان با دل ریشم می گفت

بنگر این عمر گرامی که بدینسان گذرد

حاجی از کعبه کجا روی بتابد خواجو

گر همه بادیه بر خار مغیلان گذرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتشبار

هر نسیمی که بر اطراف گلستان گذرد

گر به گوشش برسد ناله من، نیست عجب

[...]

جلال عضد

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتش بار

هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد

گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب

[...]

کلیم

رود آرام ز عمری که بهجران گذرد

کاروان در ره ناامن شتابان گذرد

بر گرفتاری دل خنده زنان می گذرم

همچو دیوانه که از پیش دبستان گذرد

بخت شاد است زویرانی ما در غم عشق

[...]

صائب تبریزی

کلفت از مردم آزاده شتابان گذرد

همچو سیلاب که بر خانه بدوشان گذرد

دیده هر که نشد باز درین عبرتگاه

روزگارش همه در خواب پریشان گذرد

خود شکن شهپر توفیق مهیا دارد

[...]

فیض کاشانی

جان گذر میکند آن به که بجانان گذرد

قطره شد بیمدد آن به که بعّمان گذرد

دل چو غم میخورد آن به که غم دوست خورد

عمر چون میگذرد به که بسامان گذرد

تا بکی وقت بلاطایل و بیهوده رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه