یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود
دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود
چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد
گفتم که جفاکار بود راست چنان بود
فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق
من سست عنان بودم و او سخت کمان بود
گر هیچ ننالم زغمش گوید خاموش
انصاف بده خامش ازین بیش توان بود
در من نگرد ناگه یعنی که ندانم
گوید چه رسید او را بیچاره جوان بود
زودا که بانگشت بهم باز نمایند
کاین گور فلانست که دربند فلان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی شاعر به معشوقش است. شاعر با توصیف زیباییهای ظاهری معشوق، از جمله چهره ماهمانند و قامت سرووار او، احساسات عمیق خود را بیان میکند. او میگوید که در عشق، ضعیف و سست است و معشوق همچون کمانی قوی و محکم است. شاعر از غم و درد ناشی از عشق صحبت کرده و میگوید اگر از غم بگویند، دیگران احتمالاً او را به سکوت دعوت میکنند. در انتها، او به این نکته اشاره میکند که دردی که دارد، ناشی از زیبایی و جذابیت معشوقش است و آرزو میکند روزی حقیقت این عشق و پیوند آنها روشن شود.
هوش مصنوعی: یار ما چهرهای زیبا و قدی آرایششده داشت. ما جان و دل خود را برای او فدای کردیم و این کار در واقع به نفع ما بود.
هوش مصنوعی: وقتی او را از دور دیدم با آن ظاهر و قد، به خودم گفتم که او ظالم و بیرحم است و در واقع همینطور بود.
هوش مصنوعی: به طور کلی، او من را به شدت تحت تأثیر قرار داد و نشان داد که در عشق به راحتی از خودم میگذرم، در حالی که او ثابت و پرقدرت مثل کمانی است که کشیده شده.
هوش مصنوعی: اگر از غم او هیچ نالهای هم نکنم، او میگوید ساکت باش. انصافاً بگو، آیا از این بیشتر تحمل میتوان داشت؟
هوش مصنوعی: به ناگاه در من ننگر، زیرا که نمیدانم او چه میگوید. جوان بیچارهای در این میان گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: زود است که با اشارهی انگشت، به ما نشان دهند که اینجا قبر فلانی است که گرفتار فلان چیز بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود
پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود
آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود
وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود
بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت
[...]
دیشب همه شب منزل من کوی مغان بود
وز ناله ی من مرغ صراحی بفغان بود
همچون قدحم تا سحر از آتش سودا
خون جگر از دیده ی گرینده روان بود
با طلعت آن نادره ی دور زمانم
[...]
زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود
عکس رخ دلدار در آئینه جان بود
از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار
در دیده و دل نقش خیال تو عیان بود
آن دم که نبود از دل و جان هیچ نشانی
[...]
آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود
در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود
بودیم نشان کردهٔ عشق تو در آن حال
هر چند در آن حال نه نام و نه نشان بود
عشق تو خیالی است که ما زنده از آنیم
[...]
کم همنفسی پاکدل و راست زبان بود
جز شمع بهر کسکه نشستیم زیان بود
دیدیم پری را نه چنان بود که گفتیم
بسیار شنیدیم چو دیدیم نه آن بود
در خاطر ما بود که جان صرف تو گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.