گنجور

 
خاقانی

اهل بغداد را زنان بینی

طبقات طبق‌زنان بینی

هاون سیم زعفران سایان

فارغ از دستهٔ گران بینی

زعفران سای گشته هاون‌ها

تنگ چون تنگ زعفران بینی

حقه‌های بلور سیم‌افشان

هر دو هفته عقیق‌دان بینی

غار سیمین و سبزه پیرامن

در برش چشمهٔ روان بینی

ماده بر ماده اوفتان دو به دو

همچو جوزا و فرقدان بینی

چار بالش چو نقره از پس و پیش

دو رفاده ز پرنیان بینی

چون طبق بر طبق زنند افغان

در طبق‌های آسمان بینی

کوس کوبی است این ... کوبی

که همه عالمش فغان بینی

ای برادر بیا و جلدی کن

... می‌زن چو آن‌چنان بینی

آب ... ینه رفت و رونق ...

تا علمشان بدین نشان بینی

بس کن این هزل چیست خاقانی

که ز هزل آفت روان بینی

گر به نقش زنان فرود آئی

همچو نقش زنان زیان بینی

 
 
 
حسین خوارزمی

طلعت عشق اگر عیان بینی

روی جانان بچشم جان بینی

از تلون اگر برون آئی

نقش یکرنگی جهان بینی

گر ز حبس خرد توانی رست

[...]

بیدل دهلوی

فقر بگزین که عز و شان بینی

خاک شو تا بهارِ جان بینی

غنچه‌سان چاک زن گریبانی

خویش را چند سرگران بینی؟

از فنا، معنیِ بقا دریاب

[...]

هاتف اصفهانی

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه