نه به دستگاه شهنشهی، نه به خوبیت ضرری رسد
که ز ترک چشم ستمگرت، نگهی به خونجگری رسد
چه که هم تو زخمی و مرهمی، به وجود محتضرم همی،
چه خوش است زآمدنت دمی، خبری به محتضری رسد
صنما، مها، چه نکو بود، که محبت از دو طرف کشد
ز من آه بوالعجبی رود، ز تو پیک ناموری رسد
دل و جان و سر به طبق نهم، که نثار مقدمش آورم
ز قدوم قاصد محترم، ز تو گر به من خبری رسد
تو که شعله خوی و ستمگری، به دو رُخ، دو خرمن آذری
ز چه غم خوری، که به خرمنی، ز نگاه تو شرری رسد
بشنو ز افسر مبتلا، برسان سلام و نیاز ما
به مقیم درگهش ای صبا، گذرت اگر سحری رسد
به خدنگ غمزهات ای جوان، همه جان و تن سپرم از آن
که به پیکر من خسته جان، نه به سینه دگری رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تبیین احساسات عاشقانه و دردهای ناشی از عشق میپردازد. شاعر نگران است که عشق و محبت نمیتواند دوطرفه باشد و از طرف معشوق به او لطمهای وارد شود. او به سردرگمی ناشی از عشق و حسرتهایش اشاره میکند و در نهایت از معشوق میخواهد که خبری از خود به او برساند. شاعر به زیبایی و ظرافت احساساتش را به تصویر میکشد و به تاثیر عمیق نگاه معشوق بر روح و جان خود میپردازد. در کل، این شعر ترکیبی از عشق، درد و longing را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: نه سلطنت و قدرت شاهانه، نه زیبایی و خوشگلی آسیبی به من نمیزند؛ فقط از این که از چشم ظالم تو دور شدهام، گاهی نگاهی به من میاندازد که مثل زخم بر دل است.
هوش مصنوعی: تو هم زخمی هستی و هم مرهم، در حالتی هستم که به سختی به پایان میرسد. چه خوب است که لحظهای از آمدنت خبری به من برسد.
هوش مصنوعی: ای محبوب، چه خوب است که محبت از هر دو طرف جاری باشد، زیرا از دل من آه و حسرت برمیخیزد و از سوی تو پیامهای خوبی به دیگران میرسد.
هوش مصنوعی: دل و جان و سر خود را فدای او میکنم، زیرا میخواهم از قدم نخستین پیامآور باارزش او به احترام پیشکش کنم. اگر از تو خبری به من برسد.
هوش مصنوعی: تو که با طبیعتی ستمگر و آتشین هستی، چه غم داری از اینکه دو عالم را به دو بخش تقسیم کردهای؟ وقتی نگاه تو میتواند بر یک خرمن آتش بزند، پس چه اهمیتی دارد.
هوش مصنوعی: از افسر دردمند بشنو، سلام و درخواست ما را به کسی که در آن مکان ساکن است برسان، ای نسیم، اگر در صبح زود گذرت به آنجا افتاد.
هوش مصنوعی: ای جوان با نگاه دلربایت، تمام وجودم را تقدیم میکنم، زیرا این دل در بدن خستهام، جز به تو هیچکس را نمیبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خجسته صبحدمی کزان گل نورسم خبری رسد
ز شمیم جعد معنبرش به مشام جان اثری رسد
نزنم دمی به هوای او که مرا ز خوان عطای او
نه حوالهٔ المی شود نه نوالهٔ جگری رسد
به زلال وصل خود از دلم بنشان حرارت شوق را
[...]
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر
بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
[...]
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد
چقدر ز منت قاصدان، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامهبر خودم، اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
[...]
من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد
که ز غیرتم کشد آن ستم که ز دوست بر دگری رسد
طلبی نگین وصال او به کف اینقدر ز چه مدعی
گهری چنین نه سزا بود که به چون تو بدگهری رسد
همه بلبلان و سرود خوش من و نالهای که درین چمن
[...]
نکشم قدم ز راه طلب من بی دل این نبود عجب
که بدست مفلس بی نوا چو تو قیمتی گهری رسد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.