افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

نه به دستگاه شهنشهی، نه به خوبیت ضرری رسد

که ز ترک چشم ستمگرت، نگهی به خونجگری رسد

چه که هم تو زخمی و مرهمی، به وجود محتضرم همی،

چه خوش است زآمدنت دمی، خبری به محتضری رسد

صنما، مها، چه نکو بود، که محبت از دو طرف کشد

ز من آه بوالعجبی رود، ز تو پیک ناموری رسد

دل و جان و سر به طبق نهم، که نثار مقدمش آورم

ز قدوم قاصد محترم، ز تو گر به من خبری رسد

تو که شعله خوی و ستمگری، به دو رُخ، دو خرمن آذری

ز چه غم خوری، که به خرمنی، ز نگاه تو شرری رسد

بشنو ز افسر مبتلا، برسان سلام و نیاز ما

به مقیم درگهش ای صبا، گذرت اگر سحری رسد

به خدنگ غمزه‌ات ای جوان، همه جان و تن سپرم از آن

که به پیکر من خسته جان، نه به سینه دگری رسد