گنجور

 
افسر کرمانی

مهر چهری که منور بصر کوکب از اوست

جلوه طرّه طلعت نه، که روز و شب از اوست

مطرب و ساقی از آن بی خود و مستند مدام،

که دف و بربط و نی، جام و می و مشرب از اوست

عضو، عضو وی اگر دل برباید چه عجب،

که کف و ساعد و ساق و زنخ و غبغب از اوست

جانم ار آتش و دل مجمر و تن عود چه باک،

که دل و جان و تن و سوزش و تاب و تب از اوست

گوش کن یک سبق از درس محبت، گرچه،

دفتر و درس و ادیب و کتب و مکتب از اوست

رخ و ابروی و خم و طرّه و خالش بنگر،

کافتاب و مه و نو سنبله و عقرب از اوست

خوش بود تاخت اگر اسب ستم بر افسر

که شهید ستم نعل سم مرکب از اوست