گنجور

 
افسر کرمانی

ای که لبت کوثر و رویت بهشت

بی تو عذاب است مرا گشت کشت

شور توام از سر و مهرت ز دل

می نشود گر بشود خاک خشت

با تو مرا هرچه بود زشت، خوب

بی تو مرا هرچه بود خوب، زشت

سیم و زر از بهر نثارت نکوست

مرد نبرد آن که بمُرد و بهشت

بر رخ آن ماه به خطّ غبار

خامه صنعت غم افسر نوشت