گنجور

 
افسر کرمانی

چه خوش باشد شبی در سرزمینی،

به روز آریم با صبح جبینی

به زلف و چهره‌ات، یارا، که ما را

به غیر از این نباشد کفر و دینی

نمی‌دانم چه گنج است این محبت

که هر دل شد،‌ غم او را دفینی

قرین شو لحظه‌ای با من، که عمری

ندارم جز غم عشقت قرینی

به رغم اهل صورت، ز ابروی کج

به معنی قبله‌گاه راستینی

تو کز حور بهشتی نازنین‌تر

چه گویم آنچنان یا اینچنینی

مگر شور مگس را وانشاند

تو شکرلب بیفشان آستینی