افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

چه خوش باشد شبی در سرزمینی،

به روز آریم با صبح جبینی

به زلف و چهره‌ات، یارا، که ما را

به غیر از این نباشد کفر و دینی

۳

نمی‌دانم چه گنج است این محبت

که هر دل شد،‌ غم او را دفینی

قرین شو لحظه‌ای با من، که عمری

ندارم جز غم عشقت قرینی

به رغم اهل صورت، ز ابروی کج

به معنی قبله‌گاه راستینی

۶

تو کز حور بهشتی نازنین‌تر

چه گویم آنچنان یا اینچنینی

مگر شور مگس را وانشاند

تو شکرلب بیفشان آستینی