افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

ای که در فکر مهندس، دهنت سرّ محال

کمرت نیز در اندیشه ما دیگر حال

تا تو با ماه رخ و زلف دراز آمده ای

عاشقان راست شب و روز نظر بر مه و سال

شده از حسرت صهبای عقیق لب تو،

ساغر دیده ام از خون جگر مالامال

گر پریشان نبود زلف تو چون خاطر من

از چه آشفته شود هر نفس از باد شمال

سوخت گر بال و پر مرغ دلم برق غمت،

در گلستان تو پرواز کند بی پر و بال