هر آن بلبل که آمد بوستان دیدار صیادش
از آن نالد که می ترسد کند صیاد آزادش
جفاهایی که بلبل می کشد در بوستان از گل
همان دست خزان از باغبان گیرد دگر دادش
ننالد در گلستان یک نفس بلبل به کام دل،
نسازد گل اگر بی داستان باغبان شادش
ندارد پاس گلبن باغبان زآن رو که می ترسد
بسوزد شعله آهم شبی از بیخ و بنیادش
بنام ایزد سهی قدی چمان اندر چمن آمد
که دست باغبان ننشانده سروی همچو شمشادش
در این بستان غزلخوان است هم بر سرو و هم بر گل
تذرو ما که بلبل در ترنم خواند استادش
بهار آمد که گردد بوستان چون صفحه ار من
بود گل، روی شیرین، بلبل شوریده فرهادش
بود مانند بلبل نکتهسنج و بذلهگو افسر
مگر در باغ روزی بشنود آن شوخ فریادش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش
غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش
به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان
که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش
اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد
[...]
غنیمت دار دور گل که بر باد است بنیادش
همین میگویدت بلبل، نهای واقف ز فریادش
چو سرو از همت عالی، به دست آور گلاندامی
وگر دستت دهد جامی، چو نرگس گیر بر یادش
بهشت آسا شده بستان، شراب از حور می بستان
[...]
در این گلشن چه سازد بلبل از زاری و فریادش
چو سوی عاشقان میلی ندارد سرو آزادش
خوش است این باغ رنگین، لیک نتوان دل در او بستن
که بوی آشنایی نیست در نسرین و شمشادش
چنین کان غمزه را تعلیم شوخی میدهد چشمت
[...]
چنان رفتم من بیاعتبار از خاطر شادش
که گر میبیندم صد ره، نمیآید زمن یادش
خوش آن ساعت که رحمش باز دارد چون ز آزارم
کند بیاعتدالیهای خویی، گرم بیدادش
بنای شهر بند عافیت کردم، ندانستم
[...]
بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش
که از من، تا قیامت، لذت آن می دهد یادش
به راهش مشت خاکی از وجودم مانده و شادم
که نتواند ز بس گرمی به نزدیک آمدن بادش
دم مردن ز بیم آن دهد کامم که بعد از من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.