گنجور

 
افسر کرمانی

وه چه خوش است گلشن و باد خوش بهاریش

لاله و داغ آتشین، سنبل و بیقراریش

سرو سهی به بوستان یاد قد تو می‌کند

هر نفسی که می‌زند دم ز نوا قناریش

سنبل بی قرار تو می ببرد قرار من

تا ز نسیم بشنوم قصه بیقراریش

در چمن و در انجمن جمله بود ز عشق تو،

بلبل و بیقراریش، عاشق و دلفکاریش

از غم و شادی جهان گوشه گزیده ایم ما

گل رخ و بی وفایی اش، دلبر و غمگساریش

گر بزنی تو بر جگر، تیر هلاکم ای پسر،

زخم تو را بود سپر، سینه و زخم کاریش

دوش همی به عشوه ها، گفت بنال افسرا،

بلبل مست شد کجا زمزمه اختیاریش؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode