ای یوسف جان تا کی، در چاه تنی پنهان
برخیز و تماشا کن عشرتکده کنعان
ای طایر جان بگسل این رشته ز پای دل
تا موطن اصلی گیر پرواز از این زندان
افتاده در این غربت، دور از وطنی تا کی
دوری ز خدا تا چند، یک دم بخودآ، ای جان
ای عاشق دیوانه، زین منزل ویرانه
بشتاب سوی خانه، بنشین ببر جانان
وآنگاه بگیر از او، چشمی و به او بنگر
خود را همه با او ده، او را همه خود بستان
او را بنگر ز آغاز با دیده وحدت بین
کانجام نگردی تو، اندر طلبش حیران
چون روی بدو آری، گردی ز جهان ایمن
او نقطه پرگار است در دایره امکان
ای قد توام سروی بر طرف ریاض دل
و ای روی توام مهری، در برج سپهر جان
آنسان ز وجود تو پیداست وجود حق
کز آئینه صافی تمثال خور رخشان
اسرار حقیقت را ذات تو بود مخزن
دیوان طریقت را نام تو بود عنوان
اشیاء جهان یکسر از صامت و از ناطق
بر وحدت ذات تو دارند همی اذعان
بگشایم اگر دیده، بی پرده شود پیدا
از مشرق هر ذره، خورشید رخت تابان
در پرده نئی، لیکن از شدت پیدائی،
از دیده موجودات گردیده رخت پنهان
بنهاده سر تسلیم برحکم تو هفت اقلیم
بسته کمر فرمان، بر امر تو چار ارکان
این آینه ها یکسر، هستند تو را مظهر
هریک صفتی دیگر، گوید ز تو در کیهان
چون ز ابر عطای تو یک قطره فرود آمد
در ملک عدم گردید موجود یم امکان
تو روح روان استی در پیکر این عالم
زآنگونه که جان باشد در کالبد انسان
آن پشه که برخیزد از خوان عطای تو
ابنای دو عالم را تا حشر کند مهمان
برهان ز چه رو آرم بر وحدت ذات تو،
بر وحدت ذات تو، ذات تو بود برهان
نیران جهنم را، خاموش کند یکسر
گر عفو تو روی آرد، یک قطره از این عمان
نزدیک تری از جان در جسم و شگفت است این
کم مهر جمال تو، از دیده بود پنهان
آن بحر که موجودات موجی است ز امواجش
یک قطره تو را آمد باری ز یم احسان
از لعل روانبخشت، احیای روان ها شد
احیا ز دم عیسی، گردید اگر ابدان
ما را نبود مقدور، توصیف تو از آن رو
کز دفتر مدح تو، یک لفظ بود قرآن
گر لطف تو در محشر، یک ره شودش یاور
دریای شفاعت را، غوّاص شود عصیان
مرآت وجودم را، روی تو بود شاخص
نزدیک تری آری، بر من همه از شریان
دل بردن از دستت، امری است بسی مشکل
جان دادن در پایت، کاری است مرا آسان
بگذار که تا جان را، در پای تو افشانم
تا چند بسوزد دل، در نایره هجران
جز نقطه عشقت نیست در دفتر دل ما را
زاین نقطه نباشد بیش، گنجایش این ایوان
در بزم خیال تو، باشد دل ما هر شب
بر شمع جمال تو، پروانه صفت سوزان
تا هست نشان از وصل، در دایره هستی
تا نام بود از هجر، در بادیه امکان
احباب تو را در کام، از شوق وصالت شهد
اعدای تو را در جام، از زهر غم هجران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حسرت و longing شاعر نسبت به یوسف، نماد عشق و حقیقت، میپردازد. شاعر از یوسف میخواهد که از چاه و غربت دوری خارج شود و به سرزمین خوشبختی و عشق برگردد. او بر این نکته تأکید میکند که عشق و حقیقت در وجود انسان قابل مشاهده است و انسان میتواند با نگریستن به حق و عشق، به آرامش و رهایی دست یابد. شاعر همچنین بیان میکند که عشق الهی و توحید در همه چیز وجود دارد و شناخت آن نیازمند از خود گذشتگی و تسلیم است. در نهایت، شاعر در مییابد که تنها نقطهای که در دل دارد، عشق به یوسف است، و این عشق است که به زندگی و وجود او معنا میبخشد.
هوش مصنوعی: ای یوسف جان، تا کی در این چاه و تنهایی بمانی؟ بلند شو و دنیای زیبا و خوشبختیهای سرزمین کنعان را ببین.
هوش مصنوعی: ای پرنده جان، این بند و زنجیر را از پای دل بگسل و به سرزمین اصلی خود پرواز کن تا از این زندان رهایی یابی.
هوش مصنوعی: در این دنیای غریب و دور از سرزمین خود، چقدر میخواهی از خدا فاصله بگیری؟ یک لحظه به خود بیا، ای جانم!
هوش مصنوعی: ای عاشق دیوانه، از این ویرانی برخیز و به سمت منزل خود حرکت کن تا کنار معشوق نشسته و آرام بگیری.
هوش مصنوعی: سپس از او نگاهی به چشمت بگير و خود را کاملا به او بسپار، همه وجودت را به او اهدا کن و او را به طور کامل از خود بگیر.
هوش مصنوعی: او را از ابتدا با چشمانی یکپارچه و بدون تفکیک ببین، زیرا اگر این طور نبینی، در جستجوی او سردرگم خواهی شد.
هوش مصنوعی: هرگاه بر چهرهاش نگاه کنی، از تمام نگرانیهای دنیا رها میشوی. او مانند نقطهای است که مرکز دایرهای به نام امکان را تشکیل میدهد.
هوش مصنوعی: ای قامت تو همچون سرو، در میانهی باغ دل من قرار داری و ای چهرهات همچون ماه، در آسمان جانم درخشنده است.
هوش مصنوعی: وجود حق از طریق وجود تو نمایان است، گویی مانند تصویری روشن از خورشید در یک آینه شفاف است.
هوش مصنوعی: حقیقتها و رازهای عمیق در وجود تو جمع شده و نام تو معرف طریقت و راه درست است.
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان، چه سکوت کند و چه سخن بگوید، همگی به یگانگی و یکی بودن ذات تو اعتراف دارند.
هوش مصنوعی: اگر چشمانم را باز کنم، هر ذرهای که از مشرق دیده میشود، چهرهی درخشان و نورانی تو آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: در حالی که وجودت به شدت محسوس است و همه تو را میبینند، اما به گونهای خود را در پردهای پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: سرم را به خاطر فرمان تو به زمین گذاشتهام و در هفت اقلیم، کمربند اطاعت بستهام؛ به امر تو آمادهام که چهار رکن دنیا را به دوش بگیرم.
هوش مصنوعی: این آینهها، تماماً جلوهگاه تو هستند و هر کدام ویژگی دیگری از تو را به نمایش میگذارند. در جهان، از تو چیزهای متفاوتی گفته میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که نعمت تو مانند قطرهای از ابر نازل شد، چیزی که تا آن moment وجود نداشت، به وجود آمد و به امکانی واقعی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: تو همچون روحی هستی که در عالم وجود جاری است، مانند اینکه جان در بدن انسان قرار دارد و نشانهای از حیات و وجود است.
هوش مصنوعی: پشهای که از سفره نعمت تو برمیخیزد، همه انسانها را تا روز قیامت مهمان میکند.
هوش مصنوعی: من چگونه دلیل و برهانی بر یگانگی ذات تو بیاورم، در حالی که خود ذات تو، خود دلیلی بر وحدت و یگانگیات است؟
هوش مصنوعی: اگر عفو و بخشش تو در دنیا ظاهر شود، حتی یک قطره از آن میتواند تمام آتشهای جهنم را خاموش کند.
هوش مصنوعی: تو نزدیکتر از جان به من هستی و عجیب است که این کم علاقهی من به زیباییات، از چشمهایم پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: این دریا که موجودات در آن مانند موج هستند، از امواجش یک قطره به تو هدیه داده شده است که از رحمت و نیکی اوست.
هوش مصنوعی: به وسیله شهد دلنواز، جانها دوباره زنده شدند. اگر بدنها با نفس عیسی به حیات آمدند، این نیز نشانهای از زندگی دوباره است.
هوش مصنوعی: ما قادر نیستیم تو را به خوبی توصیف کنیم، چرا که اگر تمام کتابهای مدح و ستایش تو را بخوانیم، هر کدام تنها یک کلمه از قرآن خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در قیامت راهمان به لطف تو باز شود و چشمهی شفاعت به کمک ما بیاید، حتی گناهکاران نیز به عمق دریای رحمت تو خواهند رفت.
هوش مصنوعی: وجود من در آینه تو جلوهگر است، و من نزدیکترین ارتباط را با تو دارم، زیرا همه چیز در زندگیام از تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: به راحتی میتوانم جانم را فدای تو کنم، اما دل بردن از تو کار بسیار دشواری است.
هوش مصنوعی: اجازه بده تا جانم را در راه تو فدا کنم، برای مدت معینی بگذار دل من در آتش جدایی بسوزد.
هوش مصنوعی: جز عشق تو هیچچیز دیگری در دل ما ثبت نشده و این عشق تمامی فضای دل ما را پر کرده است؛ هیچ چیز بیشتری نمیتواند در این دل جا بگیرد.
هوش مصنوعی: دل ما هر شب در خیال تو میسوزد و مانند پروانهای دور شمع زیباییات میچرخد.
هوش مصنوعی: تا وقتی نشانهای از وصال وجود دارد، در دایره هستی ادامه دارد؛ و تا زمانی که نامی از جدایی بر زبانها باشد، در دنیای ممکنات نیز ادامه خواهد یافت.
هوش مصنوعی: دوستان تو با شوق وصالت، از شیرینی خوشحالی پر هستند، اما دشمنانت در حال نوشیدن زهر غم و اندوه فراق تو هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دو رخ تو پروین وی دو لب تو مرجان
پروینت بلای دل مرجانت بلای جان
پشتم شده چون گردون اندر پی آن پروین
چشمم شده چون دریا اندر غم آن مرجان
دودی است مگر خطتگلبرگ در آن پیدا
[...]
جانان نکند هرگز، هرگز نکند جانان
شادان دل ما یکدم، یکدم دل ما شادان
هجرش چو کشد ما را، ما را چو کشد هجرش
صد جان بدهد وصلش، وصلش بدهد صد جان
دردم چو بود از پی، از پی چو بود دردم
[...]
هان! ای دلِ عبرتبین! از دیده عِبَر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یکره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
[...]
چند از پی نان برپا در پیش کسان چون خوان
خاینده هردونی چون گوشت برای نان
ای روبه پرحیلت، تا کی چو سگان جویی
از بهر یکی من نان، دوری زیکی منان
تا چند کمیت می افتاده ترا در سر
[...]
رو مذهب عاشق را برعکس روشها دان
کز یار دروغیها از صدق به و احسان
حال است محال او مزد است وبال او
عدل است همه ظلمش داد است از او بهتان
نرم است درشت او کعبهست کنشت او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.