گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای لطف تو در تن هنرجان

وی لفظ تو بر سر فلک تاج

از بهر قبول خویش کرده

جان لطف تو در ضمیر ادراج

روشن ز حدیث تو خرد را

در شرح معمیّات منهاج

هر شب تا روز فکرتم را

بر بام معالی تو معراج

طبعت به کمال قدرت خویش

ز اشکال عقیم کرده انتاج

برفست امروز و کودکانم

هستند در آرزوی تتماج

داریم ز نعمت تو هر چیز

و اکنون هستم به آرد محتاج

هر چند ز نعمت تو داریم

بسیار سپید و زرد چون عاج

لیکن تتماج از چنین آرد

کاچی باشد بوقت انضاج

ابرام رهی بکش چنان گیر

کوهست صفا و بدر و حجّاج

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظامی

بازی که نشد به خورد محتاج

رغبت نکند به هیچ دراج

جامی

ای خاک ره تو عرش را تاج

یک پایه ز قدر توست معراج

تو در یتیمی و تو را جای

برتر ز همه چو درة التاج

فخر تو به فقر و تاجداران

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه